loading...
چکنویس های تنهایی
دوست داشتنی بازدید : 8 جمعه 22 آذر 1392 نظرات (1)

مامان! یه سوال بپرسم؟ زن كتابچه سفید را بست،

آن را روي ميز گذاشت : بپرس عزيزم .

- مامان خدا زرده ؟!!

 

زن سر جلو برد: چطور؟!

- آخه امروز نسرين سر كلاس مي گفت خدا زرده !

خوب تو بهش چي گفتي؟

- خوب، من بهش گفتم خدا زرد نيست. سفيده !!!

مكثي كرد: مامان، خدا سفيده؟ مگه نه؟ زن، چشم بست و سعي كرد آنچه دخترش پرسيده بود در ذهن مجسم كند. اما، هجوم رنگ هاي مختلف به او اجازه نداد... چشم باز كرد و گفت: نمي دونم دخترم. تو چطور فهميدي سفيده؟ دخترک چشم روی هم گذاشت. دستانش را در هم قلاب کرد و لبخند زنان گفت: آخه هر وقت تو سياهي به خدا فكر مي كنم، يه نقطه سفيد پيدا ميشه.... زن به چشمان بی فروغ و نابینای دخترک نگاه کرد و دوباره چشم بر هم نهاد و بی اختیار قطره ای اشک از گوشه چشمانش ...

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط م.د در تاریخ 1392/10/09 و 20:03 دقیقه ارسال شده است

مطالب جالبی بود.دمت گرم. شکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
مهربانی را باید قاب کرد... بی منت... لحظات تنهایی ات را در کنار ما باش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 36
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 107